دکتر مُنا آقابابایی (مدرس بینالمللی رویکردهای نوین آموزشی) – کودک از چه زمانی «من» را در جهان و در پیوند با محیط زیست تجربه میکند؟ آیا لحظهای مشخص وجود دارد که کودک بفهمد «من هستم»، «من در زمانی زندگی میکنم» و «من بخشی از این جهان و این محیط زیست هستم»؟ این پرسش ساده، در ژرفترین لایههای رشد انسانی ریشه دارد. در نگاه «ماریا مونتِسوری»، کودک از آغاز زندگی در جستوجوی تعادل میان خود، زمان، نظم و جهان است؛ سفری که از حواس آغاز میشود، از تجربۀ بدن میگذرد و به آگاهی از پیوند با زمین، نظافت و محیط زیست میرسد.
مونتسوری باور دارد: «کودک، معلم خود است؛ بزرگسال تنها راه را آماده میکند». این سخن نشان میدهد رشد کودک نه با آموزش مستقیم، بلکه از راه تجربه و مشاهده رخ میدهد. کودک از طریق لمس، دیدن، شنیدن و حرکت، مرزهای «من» را میسازد. در این تجربههای حسی، او جهان را میشناسد و همزمان خود را نیز مییابد.
در محیط آموزشی مونتسوری، ابزارها طوری طراحی شدهاند که حس توانمندی، استقلال و نظم شخصی را در کودک بیدار کنند: من میتوانم، من کشف میکنم، من میفهمم …
در این مسیر، آزادی در چارچوب نظم است که رشد واقعی را ممکن میکند. نقش بزرگسال، نقش ناظر آگاه است، نه فرماندهنده؛ کسی که شرایطی پاکیزه، آرام و منظم فراهم میکند تا کودک از راه تکرار، تمرکز و رعایت نظافت در محیط، به تعادل درونی برسد.
درک زمان؛ نظم، ریتم و پاکیزگی در زندگی روزمره
کودک، مفهوم زمان را از تجربههای واقعی درمییابد، نه از ساعت و تقویم.
روتینهای منظم روزانه، تکرار فعالیتها و پیشبینیپذیری رفتار بزرگسال، حس امنیت و درک نظم را در او زنده میکند. در جهان پرسرعت امروز، کودک بیش از هر چیز نیاز دارد تا زمان را احساس کند، نه فقط دربارهاش بشنود.
زمان برای او ریتمی درونی است که با تنفس، بازی، استراحت و رعایت نظم محیط اطراف هماهنگ میشود. وقتی این هماهنگی برقرار است، کودک نهتنها نظم ذهنی مییابد، بلکه رابطهاش با ریتم طبیعت و پاکیزگی محیط زیست نیز ژرفتر میشود.
به گفتۀ مونتسوری: «کودک زمانی که در کار خود غرق است، زمان را تجربه میکند.» این تجربه، او را به آرامش و حضور در لحظه میرساند؛ همان جایی که یادگیری واقعی و مسئولیتپذیری نسبت به نظافت و محیط آغاز میشود.
من در جهان؛ پیوند با زمین، نظم و محیط زیست
در فلسفۀ مونتسوری، آموزش بدون طبیعت و بدون تماس با نظافت طبیعی جهان، ناقص است.
کودک باید خاک را لمس کند، تغییر فصلها را ببیند و صدای پرندگان را بشنود تا رابطهای زنده با زمین برقرار کند. محیط زیست برای او مفهومی انتزاعی نیست، بلکه تجربهای روزمره است که نیاز به مراقبت، نظم و پاکیزگی دارد.
وقتی کودکی دانهای میکارد، برگی خشک را برمیدارد یا از آبی که صرفهجویی کرده محافظت میکند، در واقع در حال ساختن «منِ زیستمحور» خویش است؛ انسانی که میفهمد زمین خانۀ مشترک همۀ موجودات است و نظافت این خانه، مسئولیت همۀ ماست.
به قول مونتسوری: «کودک با طبیعت سخن میگوید و طبیعت به او پاسخ میدهد». این گفتوگو، بذر احترام، نظم و مسئولیتپذیری را در وجود او میکارد و به او میآموزد که پاکیزگی و حفاظت از محیط زیست، شکل دیگری از عشق به زندگی است. در چنین رویکردی، آموزش واقعی یعنی پیوند دادن کودک با جهانی که در آن زندگی میکند، نه جدا کردن او از آن.
کودک زمانی به آگاهی از «من» میرسد که بدنش را بشناسد، در ریتم زمان آرام گیرد و پیوندش را با زمین و مفهوم نظافت احساس کند. در این سهگانه، او جایگاه خود را در جهان مییابد: موجودی زنده، منظم و مسئول در برابر محیط زیست.
ما بزرگسالان، با فراهم کردن محیطی تمیز، منظم و طبیعی، به کودک کمک میکنیم تا این آگاهی را در درون خود کشف کند، نه صرفاً بیاموزد.
هرگاه کودکی در سکوت و تمرکز، دانهای را در خاک میکارد یا از افتادن برگها شگفتزده میشود، در واقع به پرسش نخستین زندگی پاسخ میدهد.
من کیستم؟ در چه زمانی زندگی میکنم؟ و چه نسبتی با این جهان دارم؟
مولانا چه زیبا گفتهاند:
چه کسم من؟ چه کسم من؟ که بسی وسوسه مندم
گه از آنسوی کشندم، گه از اینسو کشندم
نفسی آتش سوزان، نفسی سیل گریزان
ز چه اصلم؟ ز چه فصلم؟ به چه بازار خرندم؟
این مطلب در شمارۀ 46 ماهنامۀ ویکی کلین و در صفحۀ 28 منتشر شده است.
لینک کوتاه: https://wikiclean.ir/38gx





