در جهانی که آموزش کودک هر روز تخصصیتر و پیچیدهتر میشود، دکتر مُنا آقابابایی از نادر کسانی است که میان «هنر»، «فرهنگ» و «روان کودک» پلی زنده ساخته است. او دکترای علوم هنر و مطالعات فرهنگی از دانشگاه سوربون فرانسه دارد و سالهاست در کشورهای فرانسه، لوکزامبورگ و بلژیک، رویکردهای نوین آموزشی و پرورشی را به والدین و مربیان میآموزد. بهعنوان یک آرتتراپ و بنیانگذار مدرسهای هیئتامنایی با رویکرد مونتسوری، رجیو و والدورف در شرق فرانسه، تجربهاش نشان میدهد که پرورش ذهن و روان کودک، بدون توجه به بهداشت، نظم و زیبایی محیط، امکانپذیر نیست.
این گفتوگو بهصورت آنلاین و از فرانسه انجام شد تا دکتر آقابابایی از فاصلۀ دور، تجربههای خود را با والدین و متخصصان فارسیزبان به اشتراک بگذارد. او از سال ۲۰۰۴ خارج از ایران زندگی میکند، اما پیوندش با زبان و فرهنگ ایرانی نهتنها گسسته نشده، بلکه صفحۀ اینستاگرامش به بستری برای آموزش و گفتوگو با والدین فارسیزبان بدل شده است؛ بستری که بعدها بذر شکلگیری مدرسهای به نام «موم» را در دل خود پروراند.
احمد شاهوند
>> فایل صوتی این گفت و گو را اینجا بشنوید.
در سالهای اخیر، واژۀ «سلامت روان کودک» زیاد شنیده میشود، اما هنوز برای بسیاری از والدین مفهومی انتزاعی است. شما سلامت روان را در زندگی روزمرۀ یک کودک چطور تعریف میکنید؟
سلامت روان کودک یعنی او بتواند احساسات خود را بشناسد و بدون ترس از قضاوت یا تحقیر، آنها را بیان کند؛ حتی زمانی که احساساتی مانند خشم یا ناراحتی را تجربه میکند. در واقع، کودک سالم از نظر روانی کسی است که اجازه دارد تمام طیف هیجانات انسانی را تجربه و ابراز کند.
در تجربۀ کاری من، چه در محیطهای آموزشی و چه درمانی، هنگامی که کودک فرصت مییابد از طریق بازی با خمیر، نقاشی یا داستانسازی احساساتش را بروز دهد، نوعی آرامش عمیق در چهره و حرکاتش پدیدار میشود. یکی از شاخصهایی که ما تراپیستها برای سنجش میزان هیجان یا اضطراب در کودک به آن توجه میکنیم، حرکت تخم چشم است. حرکت سریع و ناآرام چشمها معمولاً نشانۀ اضطراب و فقدان تمرکز است. در چنین کودکانی حرکات بدنی نیز درشت، بیظرافت و شتابزده میشود.
نکتۀ جالب آن است که بسیاری از این کودکان ناخودآگاه در حالت آپنه قرار دارند؛ حالتی شبیه زمانی که انسان زیر آب است و نمیتواند بهدرستی نفس بکشد. این وضعیت، معمولاً نتیجۀ اضطرابها و ترسهای مزمن است. در جلسات آرتتراپی، من کودکان را به دم و بازدم آگاهانه و تمرکز بر تنفس دعوت میکنم. همین تمرین ساده، به تدریج آرامش را به بدن و ذهن آنها بازمیگرداند. من باور دارم هر کودک منبعی درونی و بالقوه برای رشد دارد. سلامت روان، یعنی فراهم کردن شرایطی که این توان بالقوه مجال ظهور پیدا کند؛ وضعیتی که در آن، کودک بتواند از «فشارهای بیرونی» فاصله بگیرد و دوباره با سرچشمۀ درونی خود ارتباط برقرار کند.
در رویکردهایی مانند مونتسوری، رجیو و والدورف، محیط آموزشی چه نقشی در حفظ یا تقویت سلامت روان کودک دارد؟
در این رویکردها، محیط آموزشی در جایگاه «سومین معلم» تعریف میشود. به تعبیر لوئیس مالاگوچی، بنیانگذار فلسفۀ رجیو، محیط فقط مجموعهای از میز و صندلی و دیوار نیست، بلکه تمام عناصر فضا را دربر میگیرد؛ از کیفیت نور و هوا تا صدا، رنگ، بافت و حتی حضور افرادی که در آن محیط زندگی یا کار میکنند. اگر اکسیژن، نور یا جریان هوا در فضایی مناسب نباشد، آن فضا- اگر از نظر بصری زیبا باشد- میتواند به محیطی ناسالم تبدیل شود.
در رویکرد مونتسوری، ابزار و فعالیتها دقیقاً متناسب با توانایی و مرحلۀ رشدی هر کودک طراحی میشوند. این هماهنگی باعث میشود کودک احساس «توانستن» را تجربه کند و در نتیجه، اعتمادبهنفس و انگیزۀ یادگیری در او افزایش یابد.
در رویکرد والدورف، پایه و اساس آموزش بر تخیل و هنر استوار است. کودک از طریق فعالیتهای هنری و بازیهای خلاقانه، نهتنها مهارت میآموزد بلکه در دنیای درونی خود نیز رشد میکند. این پیوند میان تخیل، هنر و یادگیری، نقشی اساسی در تعادل هیجانی و سلامت روان دارد.
تجربۀ شخصی من نشان داده است که حتی تغییرات کوچک در فضا میتواند اثر قابلتوجهی بر خلقوخوی کودکان بگذارد؛ مثلاً ایجاد گوشهای آرام برای استراحت، یا فضای کوچکی برای کتابخوانی و حتی حذف تزئینات شلوغ و رنگهای تند از دیوارها، به طور مستقیم بر میزان آرامش، تمرکز و شادی آنها تأثیر میگذارد.
از خانم ماریا مونتسوری پرسیدند چگونه میتوان موفقیت یک نظام آموزشی را سنجید؟ او پاسخ داد: «به شادی کودکان نگاه کنید. اگر آنها شادند، یعنی شما موفق شدهاید».
من کاملاً به این باور وفادارم. شادی کودک، نخستین نشانۀ سلامت روان و موفقیت در آموزش است.
بسیاری از والدین در ایران تصور میکنند کودک وقتی «آرام و مطیع» است، یعنی از نظر روانی سالم است. آیا همیشه چنین است؟
خیر، همیشه اینطور نیست. کودکانی که ظاهراً آرام و بیصدا هستند، ممکن است احساساتشان را سرکوب کنند؛ ترس از قضاوت یا اشتباه کردن باعث سانسور خود میشود. کودکی که در کلاس بازی نمیکند و گوشهای میایستد، ممکن است اضطراب اجتماعی یا ترس از اشتباه داشته باشد. آلیس میلر میگوید: «سرکوب احساسات ممکن است نظم ظاهری ایجاد کند، اما سلامت روان را تهدید میکند».
کودک سالم، طیف کامل احساساتش – از شادی و شوق تا ناراحتی و گریه – را ابراز میکند. در محیط غنی و سالم، کودک نظم درونی میآموزد، نه نظمی ناشی از ترس یا کنترل بیرونی. با تمرین اعتمادبهنفس، کودکان یاد میگیرند شادی، خودابرازی و «نه گفتن» را تجربه کنند.
کودکان ذاتاً همدل، بیپرده و بدون سانسور هستند، اما آموزش و محیط تربیتی میتواند این ویژگیها را کاهش دهد. همانطور که اپیژنتیک نشان میدهد، ژنتیک فقط مواد اولیه است و محیط تعیین میکند چه شکلی از آن رشد کند. به همین دلیل، من ترجیح میدهم کودکی شاد و بااعتمادبهنفس داشته باشم تا کودکی آرام و مطیع که نتواند «نه» بگوید. آرامش واقعی از درون میآید، نه از سکوت اجباری.
شما در سه کشور اروپایی کار کردهاید؛ در آنجا چگونه از دل سیستم آموزشی، مهارتهای هیجانی و ارتباطی در کودکان پرورش داده میشود؟
در کشورهای اروپایی، مهارتهای هیجانی و اجتماعی از همان سالهای نخست، در قالب فعالیتهای روزمره و بازیهای گروهی غیررقابتی پرورش مییابند. کودکان یاد میگیرند تعامل با دیگران، حل تعارضها و بیان آزاد احساسات را تجربه کنند، بدون آنکه اضطراب یا وابستگی شدید ایجاد شود.
ابزارهایی مانند رنگها و هنر، کمک میکنند تا کودکان احساسات ناب خود را بیان کنند. آنها همچنین صبر، گوش دادن و احترام به دیگران را در زندگی روزمره تمرین میکنند، نه فقط از طریق دستورالعمل. این همان «آزادی مدیریتشده» است؛ آزادیای که مهارتهای عاطفی واقعی را شکل میدهد. کاهش رقابت و افزایش همکاری در سالهای اولیه، ارتباط میان کودکان را عمیقتر میکند. دکتر ماریا مونتسوری مفهوم «نقش کیهانی» را مطرح میکند: هر کودک استعدادها و نقشی را در جمع کشف میکند و ارزشش در نمره یا مقایسه با دیگران نیست، بلکه در شکوفایی درونی و اعتمادبهنفس است.
اگر کودکی در محیط آموزشی به ظاهر منظم ولی از نظر عاطفی بیروح رشد کند، چه خطرهایی او را تهدید میکند؟
وقتی مهارتهای هیجانی و اجتماعی کودک تضعیف شود، اعتمادبهنفس کاهش مییابد و اضطراب جای آن را میگیرد. تجربه من در فرانسه نشان داده کودکانی که ظاهراً آرام و منظمند، در فرصتهای بازی آزاد یا کارگاههای هنری، احساسات سرکوبشدهشان را بروز میدهند.
ماریا مونتسوری میگوید: «هدف آموزش تنها کسب مهارت نیست، بلکه پرورش شخصیت است.» نظم ظاهری بدون آزادی بیان احساسات، سلامت روان کودک را تهدید میکند. حتی نوروساینس نشان میدهد محیطهای آموزشی سختگیرانه برای همه کودکان مناسب نیستند؛ مثلاً کودکانی با ویژگیهای وسواسگونه یا در طیف اوتیسم ممکن است در چارچوبهای خیلی ساختاریافته فشار تجربه کنند. در نتیجه، هیچ رویکردی بهتنهایی پاسخگو نیست. هر کودک نیازها و شخصیت منحصربهفرد خود را دارد و محیط آموزشی باید با روحیات او سازگار باشد تا تعادلی میان نظم، آزادی و بیان هیجانی برقرار شود.
آیا میتوان گفت رعایت نظافت و نظم در کودکان، پیش از آنکه عادتی رفتاری باشد، نوعی تمرین ذهنی و روانی است؟
ماریا مونتسوری بر این باور است که «نظم و نظافت، پیشنیاز آزادی واقعی کودکند».
بهبیان دیگر، کودک زمانی به آزادی درونی میرسد که بتواند در محیطی منظم و متعادل زندگی کند و احساس امنیت از این نظم بگیرد. کودکی که در فضای کوچک خانه یاد میگیرد وسایل خود را مرتب کند، اسباببازیهایش را پس از بازی در جای خود بگذارد یا لباسهایش را منظم بچیند، در حقیقت در حال تمرین مهارتهایی چون تمرکز، دقت، صبر، مسئولیتپذیری و «بستن چرخۀ عمل» است. این رفتارها صرفاً ظاهری نیستند؛ بلکه ساختاری ذهنی و هیجانی را در کودک شکل میدهند. تجربه ثابت کرده کودکانی که از سنین پایین در چنین محیطهایی رشد میکنند، در آینده از نظم ذهنی، توان تمرکز و خودمدیریتی بیشتری برخوردار خواهند بود.
در تجربۀ شما، کودکی که در محیطی تمیز و منظم زندگی میکند، چه تفاوتی با کودکی دارد که در محیطی آشفته بزرگ میشود؟
تجربه به من نشان داده که نظم و تمیزیِ افراطی، درست به اندازۀ بینظمی و آشفتگیِ بیش از حد میتواند حس امنیت کودک را مختل کند. آنچه اهمیت دارد، یافتن حد تعادل است. تمیزی معقول، یعنی محیطی که از نظر بصری آرام و قابل پیشبینی باشد، نه الزاماً بینقص و درخشان.
در رویکرد مونتسوری، نظم به معنای «شناخت جای هر چیز» است. کودک میداند وسیلهاش کجا قرار دارد، آن را برمیدارد و پس از استفاده دوباره سر جای خود میگذارد. حتی فعالیت سادهای مانند گردگیری، در این چارچوب معنا پیدا میکند. وقتی کودکان در یک قفسه را باز میکنند، وسایل را بیرون میآورند، گردگیری میکنند و سپس دوباره همه را در جای خود میچینند، در واقع در حال تمرین قدرت حل مسأله، هماهنگی حرکتی و حس مالکیت نسبت به فضا هستند.
کودکی که محیطش برایش آشنا و قابل پیشبینی است، اضطراب کمتری تجربه میکند. اما در محیطهای آشفته و نامنظم – چه در خانه و چه در مدرسه – معمولاً نشانههایی از بیقراری، حواسپرتی و رفتارهای ناپایدار دیده میشود. چنین کودکانی اغلب در درون خود «غوغایی خاموش» دارند و ذهنشان توان تمرکز و آرامش ندارد. بنابراین تعادل، کلید اصلی است: محیطی که برای کودک آشنا، ایمن و قابل پیشبینی باشد، حس آرامش، رضایت و امنیت روانی او را تقویت میکند. نظم واقعی تنها آن چیزی نیست که از بیرون دیده میشود؛ بلکه آرامش ذهنی و هماهنگی درونیای است که از بودن در فضایی سالم، غنی و کمآسیب شکل میگیرد.
در فرهنگ ما، گاهی بهداشت و نظافت با «اجبار» و «نکوهش» آموزش داده میشود. این روش چه اثر روانی بلندمدتی دارد؟
وقتی کودکی را با سرزنش، تهدید یا تحقیر وادار به رعایت نظافت میکنیم، در واقع بذر خشم، ترس و مقاومت پنهان را در او میکاریم. در این شرایط، کودک یاد میگیرد کاری را انجام دهد تا تنبیه نشود، نه برای اینکه واقعاً آن رفتار را ارزشمند بداند. یعنی انگیزهاش بیرونی است، نه درونی.
در تجربۀ من، بهویژه در کار با والدین ایرانی، دیدهام که در بلندمدت این شیوه به شکل قابل توجهی اعتمادبهنفس کودک را تضعیف میکند. همانطور که نبودِ سرزنش و تحقیر میتواند اعتمادبهنفس او را بالا ببرد، وجود آن هم به همان اندازه اثر مخرب دارد. کودکی که با احترام و مشارکت، مسئولیتپذیری را یاد میگیرد، بهتدریج خودانگیخته و منظم میشود. اما کودکِ سرکوبشده فقط یاد میگیرد برای رهایی از تنبیه، ظاهراً رفتار «درست» انجام دهد.
چنین کودکی در بزرگسالی معمولاً با اضطراب، احساس گناه یا کمالگرایی افراطی درگیر است. بهداشت و نظم، زمانی به ارزش درونی بدل میشوند که از مسیر احترام، تشویق و فرصت تجربۀ شخصی به کودک منتقل شوند، نه از مسیر اجبار و نکوهش.
آیا ممکن است مقاومت برخی کودکان در برابر نظافت یا مرتب بودن، نوعی پیام ناخودآگاه به والدین باشد؟
بله. در بسیاری از موارد، مقاومت کودک در برابر نظم یا نظافت، پیامی ناخودآگاه و زیرپوستی است. معمولاً این مقاومت واکنشی است به فشار، کنترل یا محدودیتی که از سوی والدین بر او تحمیل شده است. وقتی کودک با اجبار وارد یک روند میشود، آن روند برایش سختتر و گاه آزاردهندهتر میشود. اما اگر در فضایی بدون فشار بیرونی، فرصت بیان احساساتش را پیدا کند، مقاومتش کم میشود و بهصورت طبیعی در کارهایی مثل تمیز کردن، مسواک زدن یا مرتب کردن وسایلش مشارکت میکند.
در واقع مقاومت کودک نوعی پیام است: «یک جای کار درست پیش نمیرود». این رفتار معمولاً نافرمانیِ عمدی نیست، بلکه نشان میدهد زبان ارتباطی میان کودک و والدین ناهماهنگ شده است. مثل زمانیست که به دستگاهی دادهای میفرستیم که زبانش را نمیفهمد؛ نه به این دلیل که دستگاه خراب است، بلکه چون ما داده را به زبانی دیگر ارسال کردهایم.
در رویکردهای نوین، چطور به کودک آموزش میدهند که نظافت نه یک دستور، بلکه بخشی از احترام به خود و دیگران است؟
در رویکردهای نوین آموزشی و پرورشی، نظافت و نظم بخشی از مهارتهای زندگی بهشمار میرود. بهعنوان مثال، در رویکرد مونتسوری، همانقدر که به کودکان آموزش داده میشود چگونه با ابزارهای ریاضی کار کنند، به همان اندازه یاد میگیرند چگونه در محیطی مرتب و سازمانیافته عمل کنند. کودک در مقابل قفسهای از ابزارها قرار میگیرد و بدون دخالت مستقیم مربی، خود تصمیم میگیرد چه ابزاری بردارد، چگونه از آن استفاده کند و چگونه پروسه را تکمیل کند. این خودتصحیحگری به او اجازه میدهد استقلال عمل داشته باشد و مهارتها را بهصورت واقعی یاد بگیرد.
همچنین، مشارکت کودک در فعالیتهای روزمره با تأکید بر همکاری و احترام متقابل، به تقویت همین مهارتها کمک میکند. وقتی کودک درمییابد که رعایت نظافت نهتنها به او، بلکه به اطرافیانش نیز کمک میکند، آن را با علاقه و رضایت انجام میدهد، نه با اجبار.
به طور خلاصه، دو عنصر کلیدی لازم است: آزادی عمل و امکان انتخاب. فراهم کردن این دو، به کودک اجازه میدهد مهارتهای واقعی زندگی، از جمله نظافت و نظم، را درک کرده و تمرین کند؛ مهارتهایی که هم شامل احترام به خود و هم احترام به دیگران میشوند.
شما سالهاست با والدین ایرانی در فضای آنلاین کار میکنید. بیشترین سوءتفاهمی که در ذهن والدین دربارۀ فرزندپروری میبینید چیست؟
بزرگترین سوءتفاهم این است که برخی والدین گمان میکنند فرزندپروری مدرن یعنی دادن آزادی بیقید و شرط به کودک؛ اینکه هرچه خواست انجام دهد. این برداشت نادرست، بهویژه در سالهای اخیر، با عنوان «رویکردهای نوین آموزشی و کودکمحور» رواج یافته است. همانطور که قاطعیت خشک و تربیت آمرانه آسیبزا است، آزادی بدون چارچوب نیز کودک را به هرجومرج درونی میکشاند. چارچوب، بهمعنای محدودکردن نیست، بلکه بستری است که کودک در آن میتواند خود را کشف کند و والد، نقش راهنما را داشته باشد نه ناظر یا کنترلگر مطلق.
ماریا مونتسوری زمانی طی بازدید از یکی از مؤسسات آموزشی خود، مشاهده کرد کودکان در فضایی کاملاً آزاد و بیقانون رها شدهاند. او همانجا هشدار داد: «شما در حال پرورش خلافکاران آینده هستید.» منظور او این بود: کودکی که در آزادی بدون مرز رشد میکند، نظم درونیاش از بین میرود و احساس مسئولیت شکل نمیگیرد. این باور غلط دربارۀ آزادیِ بیچارچوب، یکی از شایعترین سوءتفاهمها در فرزندپروری مدرن است؛ نه فقط در ایران، بلکه در بسیاری از کشورهای دیگر نیز دیده میشود.
در آموزشهای شما، جایگاه «خودشناسی والدین» قبل از تربیت فرزند چقدر اهمیت دارد؟
به باور من، خودشناسی والدین سنگبنای پرورش آگاهانه است. اگر اختیار داشتم، واژه «تربیت» را در مورد کودک حذف میکردم؛ زیرا ما حیوانات خانگی را «تربیت» میکنیم، اما کودکان را باید «پرورش» دهیم تا خودشان را زندگی کنند. شأن و کرامت انسانی کودک اجازه نمیدهد با نگاهی آمرانه به او بنگریم.
والدی که احساسات، ترسها، تجربیات گذشته و ارزشهای خود را بشناسد، بهتر میداند از فرزندش چه میخواهد و چرا. من همیشه مثالی از مذهب میزنم: باور دینی، امری شخصی است، اما اغلب والدین میخواهند کودکشان دقیقاً همان اعتقادات را داشته باشد. در حالی که کودک، نه از گفتار ما، بلکه از درون ما تأثیر میپذیرد. کودکان آنچه هستیم را جذب میکنند، نه آنچه میگوییم. بنابراین هرچه والد درون خود را بیشتر بشناسد و از ترس، شرم و احساس گناه رها شود، فضای سالمتری برای رشد روانی فرزندش فراهم خواهد کرد.
گاهی والدین فکر میکنند محبت زیاد، جایگزین تربیت است. از دیدگاه شما مرز سلامت میان عشق، آزادی و انضباط کجاست؟
اصل کلیدی در پرورش کودک، «مهربانی همراه با قاطعیت» است. والد باید بیاموزد چگونه میان محبت بیمرز و انضباط خشک، تعادل برقرار کند. عشق بیقید و شرط، آزادی برای کشف و تجربه و انضباط بهعنوان چارچوبی امن – نه ابزار اجبار – سه ضلع مثلثی هستند که سلامت روانی کودک را تضمین میکنند.
وقتی این مرزها روشن باشند، هم کودک احساس امنیت میکند و هم والد آرامتر خواهد بود. ماریا مونتسوری بهدرستی میگوید: «آزادیِ واقعی تنها زمانی معنا دارد که در چارچوبی از نظم و احترام تعریف شود».
در جوامعی که والدین زمان کافی برای فرزندان ندارند، چگونه میتوان تعادل میان «حضور مؤثر» و «استقلال کودک» را حفظ کرد؟
حتی اگر والد زمان کمی در اختیار داشته باشد، کیفیت حضور، بسیار مهمتر از کمیت آن است. لحظات کوتاه اما آگاهانه و پرمعنا – وقتی والد با تمرکز کامل، گوشی را کنار میگذارد و با تمام وجود به کودک گوش میدهد – اثری عمیقتر از همراهی طولانی اما بیکیفیت دارد. چنین ارتباطی نهتنها به رشد اعتمادبهنفس کودک کمک میکند، بلکه پایهای برای سلامت روان و استقلال او در آینده میسازد.
به نظر شما نسل جدید والدین ایرانی چقدر آمادگی دارد تا از الگوهای سنتی فاصله بگیرد و فرزندپروری آگاهانه را جایگزین کند؟
نسل جدید والدین ایرانی، بهویژه آنهایی که به آموزشها و منابع روز دنیا دسترسی دارند، آمادگی بالایی برای این تغییر دارند. اما مسأله اینجاست که در عصر انفجار اطلاعات، دادههای درست و نادرست در کنار هم قرار گرفتهاند. والدین باید یاد بگیرند انتخابگر باشند؛ یعنی بر پایه ارزشهای شخصی و خانوادگی خود تصمیم بگیرند چه منابعی را دنبال کنند و کدام را کنار بگذارند.
وقتی والدین از این مسیر رشد میکنند، تفاوت میان فرزندپروری آگاهانه و الگوهای سنتی آشکار میشود. در این نقطه، والدین امروزی میتوانند بدون احساس گناه، به دخالتهای اطرافیان «نه» بگویند. در نگاه من، پرورش موفق یعنی رشد همزمان والد و کودک؛ نه اصلاح کودک و نه فرسودگی والد.
چه لحظه یا تجربهای باعث شد مسیر زندگیتان از «هنر» به سوی «آموزش و درمان» تغییر کند؟
نقطۀ عطف زندگی من زمانی رقم خورد که خودم والد شدم. پیشتر در دانشگاه با دانشجویان جوان کار میکردم و متوجه میشدم بسیاری از آنها هنوز رسالت و مسیر درونی خود را پیدا نکردهاند. بعدها با مطالعۀ اندیشههای ماریا مونتسوری دریافتم که شناخت «رسالت کیهانی» از دوران کودکی آغاز میشود و تا نوجوانی شکل میگیرد.
روزی که در دانشگاه سوربون از رسالهام دفاع کردم، استاد راهنما پس از پایان جلسه گفت: «اکنون باید نقش خود را در جامعۀ علمی پیدا کنی». من آن زمان فکر میکردم این نقش در آموزش بزرگسالان است، اما بهتدریج فهمیدم علاقه واقعیام در کار با کودکان است. همین آگاهی سبب شد همراه دو همکار دیگر، مؤسسهای آموزشی در شرق فرانسه راهاندازی کنیم که در آن کودکان سه تا دوازده ساله حضور دارند. امروز تمرکز اصلی من بر آموزش مربیان است تا بتوانند با شناخت و آگاهی بیشتری در مسیر رشد کودکان گام بردارند.
شما سالهاست میان فرهنگ ایرانی و فرهنگ اروپایی زندگی میکنید. این دو فضا چطور نگاه شما به تربیت و رشد کودک را شکل دادهاند؟
زندگی در دو فرهنگ متفاوت، چشمانداز تازهای برایم گشود. در ایران تا پیش از تجربۀ زندگی در اروپا، از بسیاری از چالشهای پرورشی آگاه نبودم. در فرهنگ ایرانی، احترام به سنتها و خانواده ارزش والایی دارد و هنوز هم برایم قابل احترام است. اما در اروپا، استقلال کودکان و توانایی بیان خود بدون نیاز به تشویق، برایم بسیار الهامبخش بود.
این تفاوت باعث شد به جامعهشناسی علاقهمند شوم و ریشۀ وابستگی بیش از حد کودکان را در کمبود برخی امکانات اجتماعی درک کنم؛ جایی که والدین برای جبران این کمبودها بیش از اندازه مداخله کرده و ناخواسته حس ناامنی را در کودک تقویت میکنند. در نتیجه کودک میآموزد که «بیرون از خانه خطرناک است و تنها در کنار والدین امن است» و این آغاز اضطراب اجتماعی و اضطراب جدایی است.
این دو تجربه به من آموخت که پرورش آگاهانه یعنی انعطاف، درک و سازگاری با نیازهای کودک و شرایط محیطی، در هر فرهنگی که زندگی میکنیم.
تجربۀ «مدرسه در خانه» با فرزندتان چه چیزهایی به شما آموخت که هیچ دانشگاهی نمیتوانست آموزش دهد؟
در دوران همهگیری کرونا، به دلیل محدودیتها مجوز بازگشایی مدرسه را نداشتیم و من یک سال تمام بهصورت «مدرسه در خانه» با پسرم کار کردم. سرعت یادگیری او برایم شگفتانگیز بود. بعدتر که با والدین دیگری صحبت کردم، همه بر این نکته تأکید داشتند که یادگیری در خانه بسیار سریعتر از محیط مدرسه پیش میرود؛ بهطوریکه ما درس یک روز کامل مدرسه را در حدود یک ساعت تمام میکردیم و باقی روز، زمان آزادی و بازی برای کودک بود.
در فرانسه، آموزش در خانه کاملاً تحت نظارت است. نمایندگانی از وزارت آموزشوپرورش یک یا دو بار در سال به خانه میآیند تا روند رشد و آموزش کودک را ارزیابی کنند. نه فقط سواد خواندن، نوشتن و ریاضی، بلکه سبک زندگی، فعالیتهای ورزشی، روابط اجتماعی، علایق و حتی تعطیلات او نیز بررسی میشود.
آن سال برای من سالی منحصربهفرد بود. وقتی پسرم بعد از آن وارد مدرسه خودمان شد، باید یاد میگرفت مستقلتر شود و من نیز باید خودم را کمی عقب میکشیدم تا بتواند مانند سایر بچهها، تجربه کشف، یادگیری و مواجهه با چالشها را بهتنهایی تجربه کند. بااینحال، تجربۀ «مدرسه در خانه» یک نقطه ضعف جدی دارد: اگر محیط غنی و متنوعی برای کودک فراهم نشود، او ممکن است به والدین بیش از اندازه وابسته شود. با وجود اینکه ما فعالیتهای گوناگونی داشتیم و او در کارگاههای مختلف شرکت میکرد، باز هم به دلیل ارتباط دائمی و نزدیک، نشانههایی از وابستگی در او دیده میشد.
در کار با والدین، آیا تا به حال پیش آمده دیدگاهی از آنها بشنوید که نگاه شما را به فرزندپروری کاملاً عوض کرده باشد؟
من معمولاً در پارک یا در تعاملات روزمره با والدین، رفتار آنها با فرزندانشان را به دقت مشاهده میکنم. به راحتی میتوانم تشخیص دهم کدام والد قاطع و مهربان است و کدام یک به کودک باج میدهد. این نوع مشاهدهگری در همه لحظات زندگی من وجود دارد، حتی وقتی با فرزندم کارتون میبینم، به داستان و رفتار شخصیتها از زاویه فرزندپروری نگاه میکنم. تجربۀ ما به معنای دانش صرف نیست؛ ما همه، دانشآموزان این مدرسۀ بزرگ زندگی هستیم که هر روز از تعامل با کودکان و والدین چیزهای تازه میآموزیم.
اگر قرار باشد مفهوم «کودک سالم از نظر روانی» را در یک جمله خلاصه کنید، آن جمله چیست؟
کودکی که بتواند احساساتش را بشناسد، آنها را بیان کرده و انتخابهای خود را تجربه کند و در محیطی امن و سرشار از عشق بزرگ شود، از نظر روانی سالم است.
در این گفت و گو چندبار از «ماریا مونتسوری» نام بردید. کمی از ایشان برایمان بگویید.
برای من، «ماریا مونتسوری» فقط یک نام در تاریخ آموزش نیست، بلکه زنی است که نگاهی تازه به کودک و جهانِ یادگیری آورد. او باور داشت هر کودک با نیرویی زنده و درونی برای رشد به دنیا میآید و ما بزرگسالان باید تنها فضا را برای شکفتن او فراهم کنیم، نه برای شکل دادن به او. اعتقاد داشت «مومِ نرم» درون کودک توسط خود او شکل میگیرد.
من در رویکرد او نوعی احترام عمیق به انسانِ در حال رشد میبینم: «کرامت انسانی کودک»؛ جایی که آموزش، از انضباط بیرونی به خودشناسی درونی تبدیل میشود.
[توضیح ویکیکلین: «ماریا مونتسوری» در تاریخ 31 آگوست 1870 در ایتالیا به دنیا آمد و در تاریخ 6 می 1952 در هلند درگذشت.]
از رسانه ای که دغدغۀ نظافت دارد چه توقعی دارید؟
انتظار دارم چنین رسانهای در انتقال پیامهای روانشناختی و پرورشی کوشا باشد، مهارتهای زندگی و احترام به خود و دیگران را تقویت کند و مهارتهای هیجانی و اجتماعی را پرورش دهد. نظافت صرفاً نظم محیط نیست، بلکه فرصتی است برای یادگیری زندگی مسالمتآمیز و همدلانه. این مهارتهای انسانی، مانند همدلی، نوعدوستی، احترام به خود و مشارکت، در دنیای آینده و در مواجهه با تکنولوژیهای هوشمند، منحصر به انسان باقی میماند و رسانه میتواند در حفظ و بازنشر آنها نقشآفرین باشد.
و کلام پایانی …
پرورش کودکانی مستقل و خلاق، هم زیبا و هم پیچیده است. زیباست زیرا روح لطیفی دارند و پیچیده است زیرا بدون مشاهدهگری دقیق و همراهی آگاهانه، ممکن است آسیب ببینند. کودکان تنها یادگیرنده نیستند؛ گاهی معلم ما هستند و ما همواره شاگرد این جهانیم. با خودشناسی و شناخت رشد کودک، میتوانیم بهتر همراه او باشیم. هرچقدر تأکید کنم که به کودکان زمان، صبر، عشق و آگاهی بدهیم، کافی نیست. اگر کودک سالم میخواهیم، هدف آموزش باید پرورش انسانی کامل باشد، نه صرفاً انتقال دانش؛ انسانی که خود و تواناییهایش را بهخوبی بشناسد. بنابراین به زمان، زمان بدهیم و به کودکان اعتماد کنیم تا بتوانند دنیای خود را کشف کنند.
***
این گفت و گو در شمارۀ 45 ماهنامه ویکیکلین و در صفحات 12 تا 18 منتشر شده است.
لینک کوتاه: https://wikiclean.ir/1yzx




